آیاسار

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

نویسندگان

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

فامیلش را می گذارم یاسی؛ آقای یاسی. چقدر فامیل ضایعی می شد اگر این فامیل را داشت. فکرش را بکن، تو مدرسه به جای یاسی، صورتی و آبی نفتی و سبز زیتونی صدایت کنند. یا وقتی که بزرگ شوی پشت سرت اینطوری از تو یاد کنند. راستش فامیلی که برایش انتخاب کردم با اسمش بی ارتباط نیست.
آقای یاسی، گذشتن از این فامیل بدون نشستن لبخندی روی لب ها سخت است.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۲۷
alef sin

وَ قَالَ (علیه السلام):
...أَیُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

نهج البلاغة، ترجمه دشتی، حکمت 359
و درود خدا بر او فرمود:
...اى مردم کار تربیت خود را خود بر عهده گیرید، و نفس را از عادت هایى که به آن حرص دارد باز گردانید

 

یکی از کسانی که برای مصاحبه آمده بود و روی مبل نشسته، دعوتم کرد که از روی زمین بلند شوم و روی مبلی که خالی شده بنشینم. تعارفش را قبول کردم و با تشکری ساده و معمولی رو به روی او، روی مبل نشستم.
به خودم تلقین می کردم که استرس ندارم. اضطراب برای چه؟ یا در مصاحبه پذیرفته می شوم و سراغ مراحل بعدی استخدام می روم، یا ردم می کنند و همین جایی که هستم می مانم. بدتر از این که نمی شود. اما تلقین، حریف تلاطم همیشگی قبل از مصاحبه ها، امتحانات شفاهی و رو به رو شدن با کسی که به حق یا ناحق باید جوابگویش باشم، نشد و ضربی که با پا گرفته بودم را ساکت نکرد.
به دوختن چشم ها به در و دیوار و تصاویر روی آن و صورت های آدم ها پناه بردم؛ بنری با زمینه ی آبی و پرچم ایران و این جمله: من به گزینش حقیقی اعتقاد دارم، بگردید و بهترین ها را پیدا کنید.
بهترین ها، استرسم را بیشتر کرد، چون همیشه جزو متوسط ها بودم.
تعدادی قبل از من، مصاحبه را انجام داده بودند و در حال پر کردن فرم های استخدام. کنار آن کسی که به نشستن روی مبل دعوتم کرده بود، یکی در عین حالی که فرم های خود را پر می کرد، به فرم های بغل دستی اش زیر چشمی نگاه می کرد!
سنگینی نگاهم را روی خودش احساس کرد. نگاهی به من انداخت و لبخندی تحویلم داد.
مسئول گزینش با انگشت اشاره، من را فرا خواند. بلند شدم که بروم. همان لبخند دوباره تکرار شد، پیش از گفتن این جملات: نگران نباش عزیز، مصاحبه سخت نیس. راستی! «ترک عادت موجب مرضه»، این وقتا که در کنار بقیه باید بشینم و بنویسم، همه چیز رنگ و بوی امتحان برام میگیره و کنترل نگاهمو از دس میدم.
دوباره لبخندی زد و «موفق باشی» گفت.
استرسم کم شد.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۴۷
alef sin